روز تاسف برانگیز...

امروز یه روز غیر قابل باور روز فوت مرتضی پاشایی عزیز خواننده ای که آهنگ هاش واسمون خاطره شد 

خیلی ناراحتم خدا بیامرزتت هنوز واست زود بود.


آدم در خلوت به همه چیز فکر می کند. مثلا اینکه بعد رفتنش چه اتفاق هایی می افتد.
گفتم که زندگی برایم مانند یک نمایشنامه است و هر داستانی، یک جایی تمام می شود. به قول امام علی(ع) طوری زندگی کن که انگار فردا نیستی و طوری هم زندگی کن که انگار سالها زندگی خواهی کرد. من در این مدت تلاش کردم این طور باشم.
یک نکته مهم در مورد من این است، در کنسرت ها وقتی هواداران دعایم می کنند من انها را لب خوانی می کنم و انرژی آنها را احساس می کنم...

 *  *   *
نمی شود که به ماجرا فکر نکرد. به هر حال مسئله کوچکی نیست. داستان یک تنیس باز مشهور را شنیدم که با تزریق خون آلوده؛ بیماری ایدز گرفت. زمانی که در باره ماجرا از او پرسیدند که چرا تو؟ گفت:« در تمامی سال هایی که کاپ قهرمانی را گرفتم نگفتم چرا من؟ حالا چطور می توانم بگویم؟» این داستان خیلی روی من تاثیر گذاشت...

حرف های مرتضی پاشایی در گفت و گو با یک مجله خانوادگی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد