دل تنگم
دلتنگ.....
عزیزت بودن....
همدمت بودن...
دل تنگ تمام شب هایی که مرا به خیال آغوشت میکشیدی
دل تنگ وقت هایی که سرحال بیدار میشدی و سر به سرم میذاشتی و آخر میگفتی با همه این داستان ها دوستت دارم
دلم تنگ شب بخیر های تو سر ساعت عاشقی است دلم...
عشق هیچ ندارد جز قدرت
قدرتی که تمام منیت درونت را پَر می دهد
و غرور خودساخته ات را پَر پَر
عشق می آید و زمانت می شود ، زندگیت
ثانیه به ثانیه نفس هایت
عشق می آید و بی تابت می کند ، بی خوابت
به روزت ، به شبت
عشق می آید و دوستت می کند ، رفیقت
با خودت ، با دردت ، با تنهاییت
همدردت می کند با اتاقت ، با تختت
با صدای گریه هایت
عشق می آید و اسیرت می کند ، زمین گیرت
به خدایت ، به سجاده ات
به مهر پیشانی ندیده ات !
عشق می آید و کمرت را خم می کند
به خدایش ، به قبله اش ، به سجده اش
عشق می آید و صدای مردانه ات ، لرزشش
بغض گلویت و دست سردت
عشق می آید و نمی رود انتظارش
خودش ، یادش
عشق می آید و می نشیند در حنجره ات
در گلویت ، بر زبانت
خدایا
غلط کردم ، می شود برگردد ؟
آری
عشق می آید
اما
فرشته زمینی ات هرگز
جمعه آیینه تمام قد تنهایی است
تمام هفته گوشه ای به انتظار نشسته
تا به وقتش بیایید و روبرویمان قرار بگیرد و
خود واقعی مان را به تصویر بکشد
جمعه می آید
و تصویر لحظه به لحظه بی کسی هایت می شود
تا با چشمان خویش در آیینه وجودش
ویران شدنت را به تماشا بنشینی
جمعه می آید
با همان عصرهای بی کسی اش
که کنج اتاق خویش می نشینی
پنجه بر مو میکشانی و
با هجوم خاطراتش مبارزه میکنی
جمعه می آید
و هیچ وقت خیال دوستی نداشته است
برایت حکم پایان یک اتصال می شود
خواه کوتاه باشد و خواه بلند
اصلا همه اش تقصیر جمعه است
تمام ترس نبودنت را خودش رقم زده است
جمعه می آید
همان جمعه که قانون نانوشته اش
همه را پایبند خانه میکند و کاری نمی گذارد
جز سرکشی به درون خسته است
آخر کارش رسوا کردن است
جمعه می آید
و آدم های آن نیز فرق می کند
بی کاری به سرشان میزند و
تازه یادشان می افتد به تو زل بزنند و
برای رفع بیکاری خویش
کروکی آینده تو را ترسیم کنند
انگار یادشان رفته است
از بعد رفتنت هیچ تصویری
از آینده بر قلبم حک نمی شود
جمعه می رود
و من هم چنان چشم انتظارت می مانم
خدا کند تا جمعه بعدی پیدایت شود
فرشته زمینی من
سفر کلمه ای که مرا می ترساند
چه قد زود دلم برایت تنگ می شود
می خواهم همه پل های گذشته را خراب کنم
می خواهم دست به سرقت بزنم
آری می خواهم دزد شوم !
نمی دانم من دینم ، دین نبوده است
یا تو مرا اسیر خویش کرده ای
چه فرقی می کند
مهم این است نیتش را کرده ام
توبه ای در کار نیست
انجامش می دهم
می خواهم در مقابل دیدگان همه
دیوار آسمان را بالا بروم و
زمان را بدزدم
این جور نگاهم نکن
خودم میدانم
اما ارزشش را دارد
همه باید بدانند
پای عشقت که به میان آید
همه چیز را قربانی میکنم
حتی گذشته پاک خویش را
نمی دانی چه میشود اگر بشود
همه گناهش را به جان می خرم
زمان را همچو ساعتی در دستانم میگرم
بی محابا عقربه ها را به سمت جلو میرانم
آنقدر می چرخانم تا سفرت تمام شود
تا زنده باشم و شاهد بازگشتت باشم
همچو کبوتری سفید به سوی من پرواز کنی
و من را غرق در وجود خویش کنی
بالهایت خسته شده است
مرا ببخش
خودت میدانی ،می دانی که اگر
می توانستم در کنارت باشم
بال هایت را نه از سر علاقه ام به تو
بلکم به خاطر خویش تیمار می کردم
طاقتش نیست تو را خسته ببینم
سرت را بالا میگیرم
به چشم هایت خیره میشوم
خستگی سفر را در چشمانت می خوانم
باز هم قلبم فشرده می شود
کاری نمی توانم انجام دهم
فقط اشک از گوشه چشمانم سرازیر می شود
ا
ین جور نگاهم نکن
نترس دستم بهش نمی رسد
زمان را می گویم
این دقایق نبودنت را نمیتوانم به جلو برانم
اما همه لحظاتش را به یاد تو و خاطرات با تو نفس می کشم
مرا ببخش
پاهایم بسته است
نمیتوانم در این سفر همراهت باشم
فقط با دستان کوچکم دعای خویش را بدرقه راحت میکنم
سفرت بخیر
زود برگرد
دلم انتظارت را می کشد
فرشته زمینی من
لمس تن تو
شهوت است و گناه
حتی اگر خدا عقدمان را ببندد ...
داغی لبت، جهنم من است
حتی اگر فرشتگان سرود نیکبختی بخوانند ...
همآغوشی با تو، همخوابگی چرکآلودی است
حتی اگر خانهی خدا خوابگاهمان باشد
فرزندمان، حرام نطفهترین کودک زمین است
حتی اگر تو مریم باشی و من روحالقدس
خاتون من !
حتی اگر هزار سال عاشق تو باشم ...
یک بوسه
- یک نگاه حتی حرامم باد -
اگر تو عاشق من نباشی
خسته ام ...
تکیه زده ام بر دیواری از سکوت ؛
گاه گاهی هق هق تنهایی هایم سکوتم را میخراشد
و نقشی از یادگاری میزند یادگاری هایی که کسی سواد خواندنش را ندارد
هیچ کس جز خدا!
آهنگ حضورت در کنارم آنقدر لطیف وشاعرانه است...
که مرا مدهوش میکند..
تو تنها کسی هستی که برایم ارزش فکر کردن داری..
روزت مبارک بهترینم