گوشـــه ای با خیالت آرامم....  همین برایم کافیست!

خرم آن روز که بازآیی و سعدی گوید
آمدی وه که چه مشتاق و پریشان بودم...

+ تاريخ پنجشنبه شانزدهم فروردین ۱۳۹۷ساعت 15:59 نويسنده ░▒▓☼☻oOOomid☻☼▓▒░ |
دل تنگم

دلتنگ.....

عزیزت بودن....

همدمت بودن...

دل تنگ تمام شب هایی که مرا به خیال آغوشت میکشیدی

دل تنگ وقت هایی که سرحال بیدار میشدی و سر به سرم میذاشتی و آخر میگفتی با همه این داستان ها دوستت دارم

دلم تنگ شب بخیر های تو سر ساعت عاشقی است دلم...

+ تاريخ سه شنبه بیست و نهم تیر ۱۳۹۵ساعت 20:48 نويسنده ░▒▓☼☻oOOomid☻☼▓▒░ |
بیا و بگذار کمی اشتباه کنیم
کمی دست از سینه برداشته و
هوای دل کوچکمان را داشته باشیم

بگذار همه بگویند اشتباه هست
برای علاقه ما که تفاوت چندانی نمی شود

بگذار با هم بودنمان ، ما شدنمان
بزرگ ترین اشتباه دنیا باشد

اصلا باورت می شود ؟
باورت می شود سهم زیاد خاطرات را
!!اشتباه می سازد

بیا و نگذار زمان این طور بگذرد
بگذار حکایت با هم بودنمان سخت شود
بگذار تمام خاطراتمان اعتراف کلوگیر خود
و خنده نحس دیگران شود

چه چیز مهم تر از شادی اکنونمان وجود دارد؟
آسمان گرفته بهار و ابر بغض کرده
سایه شفابخش قدم زدن های پیاپی
اشتباه است ؟؟

خدا کند مزه تمام اشتباهات دنیا این طور شود

چه کس می تواند مخالفت کند ؟
چه کس طعم خاطره ای شیرین
خاطره ای با وجدان ، خاطره ای زنده را
میتواند این طور اشتباه بخواند؟

مرا چه نیاز به پاداش ؟
چه چیز میتواند برتر از اشتباه باهم بودنمان
وجودم را لبریز ایمان کند؟

آخر کدامین پاداش میتواند مرا
غرق دریای چشمانت نکند ؟
صدای کدام مرغ آوازه خوان
شیرنی صدای تو را دارد؟

حلاوت میوه خوردن در کنار تو
در کدام کتاب آسمانی وعده داده شده ؟
نهر کدامین درخت حورالعین وجودت می شود؟

نه هیچ کدام برای من ، تو نمی شود
بودنت شاه کلید تمام درهای بهشت است

اشتباه واقعی نداشتن خنده های توست

بیا و تمامش کنیم

مرا ،اشتباه با تو بودن کافی است

+ تاريخ سه شنبه سیزدهم مرداد ۱۳۹۴ساعت 22:40 نويسنده ░▒▓☼☻oOOomid☻☼▓▒░ |
بگذار بگویند مغرور است
بگذار بگویند چشم به نگاه هیچکس نمی دوزد
اصلا بگذار هرکه هرچه می خواهد بگوید

تو که بیایی خواهند دید
آن من مغرور  ساده را
که ناز و نیازش را
خرجِ هر غریبه ای نمی کرده
بگذار ببینند عاشقی می کند
می خندد
در آغوش می گیرد
چشم می دوزد
اما تنها به نگاه تو
بگذار هرکه هرچه می خواهد بگوید
تو که بیایی
دنیاآن رویِ مرا خواهد دید
آن رویِ پنهانم را
آن رویِ عاشقم را

+ تاريخ یکشنبه سیزدهم اردیبهشت ۱۳۹۴ساعت 18:50 نويسنده ░▒▓☼☻oOOomid☻☼▓▒░ |
ریشه اش کجا مانده ،نمیدانم

عادت هرساله همه ما شده است
گوشه کنار هفت سین می نشینیم و
چنان قلبمان را با خاطرات گذشته
فشار میدهیم که انگار قرار نیست
دقایقی دیگر ،دنیای جدیدمان آغاز شود

گذشته را همچو بقچه مادربزرگ چنان گره بزن
که دندان کسی هم نتواند درش را بروی زندگیت بگشاید

آنوقت دلت را به شوق روزهای جدید
چنان آرام کن که صدای یا مقلب القلوب قلبت را گوش هایت بشنود

بگذار روی دیگر زندگی هم نصیب تو شود

باور کن جاده زندگی درب را دوباره
به رویت گشاده است و کافی است گام هایت را
دقیق برداری تا سهم تو را به عدالت بپردازد

نگذار رنج گذشته و ترس آینده
حال اکنونت را بهم بریزد

سال نو حتما نباید متصل به زمان و روز خاصی باشد
هرلحظه از زندگیت که توانستی بخندی
و دلی را نرنجانی ،آن روز روز عید است

با این باور دیگر نیازی نیست سال جدید را پیشاپیش تبریک گویم
فقط آرزو میکنم هر روز زندگیت عید باشد

عید تمام لحظه های شیرینت مبارک

+ تاريخ سه شنبه چهارم فروردین ۱۳۹۴ساعت 19:43 نويسنده ░▒▓☼☻oOOomid☻☼▓▒░ |
چشم به راهِ کسی بمان
که آمدنش عجیب بوی ماندن بدهد
که از پشتِ نگاهت بفهمد
معنایِ درد هایت را
معنای دلتنگی هایت را
چشم به راهِ کسی بمان
که از شوق دیدن تو
تمامِ خیابان های شهر را میانبر بزند !
اصلا
آنها را دوتا یکی کند
تا زودتر از تو به خانه برسد
بعد بیاید ببیند
که تو زودتر خودت را به خانه رسانده ای
بی قرارِ قدمهایش شوی
بی تاب آغوشت شود
بوسه بارانش کنی
بوسه بارانت کند
طوری در آغوشت بگیرد
که خودت را
بیشتر مچاله ی آغوشش کنی
و بگویی :
من دلم گم شدن می خواهد
گم شدن میانِ آغوشت
بعد لبخندت برایش
تا بناگوش باز شود !
آنوقت زیر لب
به خدا خواهی گفت:
خدا جان بگذار زمستانت بماند
نرود اصلا
آخر من دیگر
گرفتار تابستان
گرم اغوشش هستم !

+ تاريخ دوشنبه هجدهم اسفند ۱۳۹۳ساعت 12:15 نويسنده ░▒▓☼☻oOOomid☻☼▓▒░ |
سهم من از داشتن تو آنقدر کم شده است
که این روزها عجیب دلم به حال خودم می سوزد

همه لحظاتم ، همه نفس هایم
در انتظار آمدنت سپری می شود
اما سهم من از داشتن تو به اندازه دادن
جواب سلام ، کفاش سر کوچه تان هم نمی شود
و هیچ دردی نمی تواند برای یک مرد بدتر از این باشد

کاش میدانستی همه چی اش سخت شده است
با درد کار کردن ، با درد راه رفتن ، با درد گریستن
و از همه سخت تر با درد خندیدن

آری، این روزها عجیب دلم به حال خودم می سوزد

من معتاد تو شده ام و هیچ کس این را نمی فهمد
هیچ کس درکم نمی کند ، تلاشی نمی کند
همه شده اند درست مثل تو

هیچ کمپی برای مداوایم ساخته نشده است
و من در این خماری ، سخت درد می کشم
دردی که بیشتر از همه به مغزم فشار وارد می کند

باورت می شود ، به خود خدا ، خودم هم خسته شده ام
دیگر نمیدانم چه کار کنم ، من فقط میخواهم آرام شوم

میخواهم بتوانم فقط یک دقیقه ، یک ثانیه ، به تو فکر نکنم
این خواست زیادی است ؟؟

اگر آزمون است ، اگر امتحان است ، دیگر تمامش کنید

دو دست خویش را بالا گرفته ام
خوب به صورتم نگاه کنید
یک مرد ، یک جوان ، یک انسان دارد اشک می ریزد
این برای خنک کردن دلتان کافی نیست ؟

تسلیمم ، تسلیم
حتی اگر سهم مردود شدنم ، مرگ باشد

میخواهم یک بار برای همیشه
بی یاد تو ، و در کمال آرامش به خواب بروم

+ تاريخ یکشنبه دهم اسفند ۱۳۹۳ساعت 19:4 نويسنده ░▒▓☼☻oOOomid☻☼▓▒░ |
عشق هیچ ندارد جز قدرت
قدرتی که تمام منیت درونت را پَر می دهد
و غرور خودساخته ات را پَر پَر

عشق می آید و زمانت می شود ، زندگیت
ثانیه به ثانیه نفس هایت

عشق می آید و بی تابت می کند ، بی خوابت
به روزت ، به شبت

عشق می آید و دوستت می کند ، رفیقت
با خودت ، با دردت ، با تنهاییت

همدردت می کند با اتاقت ، با تختت
با صدای گریه هایت

عشق می آید و اسیرت می کند ، زمین گیرت
به خدایت ، به سجاده ات
به مهر پیشانی ندیده ات !

عشق می آید و کمرت را خم می کند
به خدایش ، به قبله اش ، به سجده اش

عشق می آید و صدای مردانه ات ، لرزشش
بغض گلویت و دست سردت

عشق می آید و نمی رود انتظارش
خودش ، یادش

عشق می آید و می نشیند در حنجره ات
در گلویت ، بر زبانت

خدایا
غلط کردم ، می شود برگردد ؟

آری
عشق می آید
اما
فرشته زمینی ات هرگز

+ تاريخ شنبه بیست و پنجم بهمن ۱۳۹۳ساعت 21:21 نويسنده ░▒▓☼☻oOOomid☻☼▓▒░ |
خسته شده ام
از خودم ، از کار، از زندگی
راستش بیشتر از تنهایی خسته شدم
نه از تنهاییی محض ، از نبود تو خسته شدم

تو که باشی همه چی خوب میشود
شلوغی  و ترافیک شهر فرقی نمی کند
تو که باشی همه چی آرامش بخش می شود
اصلا تو که باشی
قلبم زنده می شود

شاید باورت نمی شود ثانیه های زندگیم
را عقربه های تو می چرخاند

عیبی ندارد
راحت باش ،آزاد و رها
نیازی نیست خودت را نگران کنی
خودم از پسش بر می آیم

شاید باید سری به پشت بام خانه مان بزنم
شاید باید نقش دست فروش مترو را تکرار کنم
اصلا شاید باید قرض بگیرم
بند رخت زن همسایه را

همیشه اعصابم را خرد می کند
بی جهت شاد است
شاید یکی مثل تو را دارد
به حال من فرقی نمی کند
درخانه اش را میزنم
بند رخت را قرض می گیرم

اصلا چرا همچین فکری بکنم
بود و نبود جسمم که مشکلی را حل نمی کند
این روح من است که نا آرام شده است
همه اش خیال با تو بودن را دارد

تقصیری ندارد
مقصرش احساسم است
زیرپایش می نشیند
از لحظات ناب با تو بودن می گوید

مهم نیست
بگذار هرچه می خواهند بگویند
تو که گوش هایت را بسته ای

صدایم برایت آشنا نیست ؟؟؟
بغضی گلوگیر صدایم را بم کرده است
اما صدای خودم است
صدایم آشنا نیست برایت؟؟

عیبی ندارد،فرقی نمی کند ،مهم نیست

با همین حرف ها خودم را سرپا نگه داشته ام
اگر این ها را نگویم که دیوانه میشوم
آن وقت همین قلم و کاغذ را هم از دست خواهم داد
دیگر چه کسی خاطرات نبودنت را بنویسد ؟

تو خوش باش
عیبی ندارد،فرقی نمی کند،مهم نیست
من ثانیه شمار عقربه هایت می مانم
فرشته زمینی من

+ تاريخ جمعه بیست و ششم دی ۱۳۹۳ساعت 17:1 نويسنده ░▒▓☼☻oOOomid☻☼▓▒░ |
برف که می بارد همه وجود آدمی گرم می شود
با ذوق به زمین می آید ، با شور و حرارت

اما
وقتی می نشیند ، وقتی تنها می شود
وقتی سر به آسمان می گذارد و
فاصله عاشقیش را می سنجد
تمام وجودش سرد میشود
فشرده می شود ، کدر می شود، یخ می زند

کاش میدانست من با دیدن بارش گرمش هم
تمام وجودم یخ می زند
آخر با دانه دانه شان خاطره دارم

دوباره زمستان شد و نیامدی
دوباره برف آمد و نیامدی

چه سخت است این لحظات

در تاریکی شب منتظر ماشین ایستاده ام
تا خودم را از شر حضورشان راحت کنم
که دیگر یک ریز نیاییند ،بر شانه ام ننشینند و
انقدر نام و یاد تو را در گوشم زمزمه نکنند

دلم میخواهد بگذارم و بروم
اما جایش را نمی دانم

خودم را به صندلی پیر تاکسی می سپارم
تا شاید فراموشش کنم ، آنهم شاید .....

وقتی می بارد ، دیگر می بارد
خاطره و برف فرقی ندارد
راه فراری نیست

سکوت و آدم ناشناس
نفس و شیشه بخار گرفته
تاریکی و صدای برف پاک کن

همه دست در دستان هم گذاشته اند
تا مرا را خورد کنند ،تا سر به شیشه بگذارم و
خیره به چراغ قرمز روزگارم می شوم
همان که می رود و من هیچ وقت بهش نمی رسم

راننده خسته تر از آن است که بخواهد
گذر کند از چراغ خطر ماشین روبرو
اصلا چه فایده ای دارد ، بگذرد که چه ؟
خب چراغ دیگری نمایان می شود
چراغ قرمز که پایانی ندارد !!!

دیگر این دانه های برف نیستند که خود را
به شیشه چشمانم می کوبند

همه شان شدن خاطرات با تو
می آیند و یاداور نبودنت می شوند

انگار راننده بغض را از چشمانم خوانده است که
برف پاکن اش تند تر از همیشه می زند

داغ دلم آنقدر زیاد می شود که بخارش
هیچ برف و خاطره ای را قابل دیدن نمی کند برایم
آمده است تا با سوزشش
بخاری شود بر قلبم که دلتنگت نشود

اما نمی داند ، نمی داند
آنقدر دوستت دارم که با دستم
قلبی عاشقانه بر شیشه می گذارم
و نام تو را میانش حکاکی می کنم
تا شاید دانه های برف با دیدنش
شرمنده بارش خویش شوند

چه کنم با واقعیت ، چه کنم که
برف هم آمد و خبری از تو نشد

+ تاريخ سه شنبه شانزدهم دی ۱۳۹۳ساعت 21:50 نويسنده ░▒▓☼☻oOOomid☻☼▓▒░ |
جمعه آیینه تمام قد تنهایی است

تمام هفته گوشه ای به انتظار نشسته
تا به وقتش بیایید و روبرویمان قرار بگیرد و
خود واقعی مان را به تصویر بکشد

جمعه می آید
و تصویر لحظه به لحظه بی کسی هایت می شود
تا با چشمان خویش در آیینه وجودش
ویران شدنت را به تماشا بنشینی

جمعه می آید
با همان عصرهای بی کسی اش
که کنج اتاق خویش می نشینی
پنجه بر مو میکشانی و
با هجوم خاطراتش مبارزه میکنی

جمعه می آید
و هیچ وقت خیال دوستی نداشته است
برایت حکم پایان یک اتصال می شود
خواه کوتاه باشد و خواه بلند

اصلا همه اش تقصیر جمعه است
تمام ترس نبودنت را خودش رقم زده است

جمعه می آید
همان جمعه که قانون نانوشته اش
همه را پایبند خانه میکند و کاری نمی گذارد
جز سرکشی به درون خسته است
آخر کارش رسوا کردن است

جمعه می آید
و آدم های آن نیز فرق می کند
بی کاری به سرشان میزند و
تازه یادشان می افتد به تو زل بزنند و
برای رفع بیکاری خویش
کروکی آینده تو را ترسیم کنند

انگار یادشان رفته است
از بعد رفتنت هیچ تصویری
از آینده بر قلبم حک نمی شود

جمعه می رود
و من هم چنان چشم انتظارت می مانم

خدا کند تا جمعه بعدی پیدایت شود
فرشته زمینی من

+ تاريخ جمعه بیست و هشتم آذر ۱۳۹۳ساعت 22:46 نويسنده ░▒▓☼☻oOOomid☻☼▓▒░ |
ﯾﮏ ﻟﺒﺨﻨﺪﻡ ﺭﺍ ﺑﺴﺘﻪ ﺑﻨﺪﯼ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﻡ

ﺑﺮﺍﯼ ﺭﻭﺯﯼ ﮐﻪ ﺍﺗﻔﺎﻗﯽ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺑﯿﻨﻢ …

ﺁﻧﻘﺪﺭ ﺗﻤﯿﺰ ﻣﯿﺨﻨﺪﻡ

ﮐﻪ ﺑﻪ ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﯽ ﺍﻡ ﺣﺴـﺎﺩﺕ ﮐﻨﯽ …

ﻭ ﻣﻦ ﺩﺭ ﺟﯿﺐ ﻫﺎﯾـﻢ

ﺩﺳﺖ ﻫﺎﯼ ﺧﺎﻟﯽ ﺍﻡ ﺭﺍ ﻓﺮﯾﺐ ﺩﻫـﻢ

ﮐﻪ ﺍﻣﻦ ﺗﺮﯾﻦ ﺟﺎﯼ ﺩﻧﯿﺎ ﺭﺍ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﻧﺪ ...

 

+ تاريخ دوشنبه بیست و چهارم آذر ۱۳۹۳ساعت 9:53 نويسنده ░▒▓☼☻oOOomid☻☼▓▒░ |
سفر کلمه ای که مرا می ترساند

چه قد زود دلم برایت تنگ می شود
می خواهم همه پل های گذشته را خراب کنم
می خواهم دست به سرقت بزنم
آری می خواهم دزد شوم !

نمی دانم من دینم ، دین نبوده است
یا تو مرا اسیر خویش کرده ای
چه فرقی می کند
مهم این است نیتش را کرده ام
توبه ای در کار نیست
انجامش می دهم

می خواهم در مقابل دیدگان همه
دیوار آسمان را بالا بروم و
زمان را بدزدم

این جور نگاهم نکن
خودم میدانم
اما ارزشش را دارد
همه باید بدانند
پای عشقت که به میان آید
همه چیز را قربانی میکنم
حتی گذشته پاک خویش را

نمی دانی چه میشود اگر بشود
همه گناهش را به جان می خرم
زمان را همچو ساعتی در دستانم میگرم
بی محابا عقربه ها را به سمت جلو میرانم
آنقدر می چرخانم تا سفرت تمام شود
تا زنده باشم و شاهد بازگشتت باشم

همچو کبوتری سفید به سوی من پرواز کنی
و من را غرق در وجود خویش کنی

بالهایت خسته شده است
مرا ببخش
خودت میدانی ،می دانی که اگر
می توانستم در کنارت باشم
بال هایت را نه از سر علاقه ام به تو
بلکم به خاطر خویش تیمار می کردم
طاقتش نیست تو را خسته ببینم

سرت را بالا میگیرم
به چشم هایت خیره میشوم
خستگی سفر را در چشمانت می خوانم
باز هم قلبم فشرده می شود
کاری نمی توانم انجام دهم
فقط اشک از گوشه چشمانم سرازیر می شود
ا
ین جور نگاهم نکن
نترس دستم بهش نمی رسد
زمان را می گویم
این دقایق نبودنت را نمیتوانم به جلو برانم
اما همه لحظاتش را به یاد تو و خاطرات با تو نفس می کشم

مرا ببخش
پاهایم بسته است
نمیتوانم در این سفر همراهت باشم
فقط با دستان کوچکم دعای خویش را بدرقه راحت میکنم

سفرت بخیر
زود برگرد
دلم انتظارت را می کشد
فرشته زمینی من

 

+ تاريخ یکشنبه شانزدهم آذر ۱۳۹۳ساعت 22:11 نويسنده ░▒▓☼☻oOOomid☻☼▓▒░ |

لمس تن تو
شهوت است و گناه
حتی اگر خدا عقدمان را ببندد ...
داغی لبت، جهنم من است
حتی اگر فرشتگان سرود نیک‌بختی بخوانند ...
هم‌آغوشی با تو، هم‌خوابگی چرک‌آلودی است
حتی اگر خانه‌ی خدا خواب‌گاهمان باشد
فرزندمان، حرام نطفه‌ترین کودک زمین است
حتی اگر تو مریم باشی و من روح‌القدس
خاتون من !
حتی اگر هزار سال عاشق تو باشم ...
یک بوسه
- یک نگاه حتی حرامم باد -
اگر تو عاشق من نباشی

+ تاريخ جمعه یکم آذر ۱۳۹۲ساعت 2:11 نويسنده ░▒▓☼☻oOOomid☻☼▓▒░ |
می گویم ..

می خندم ..

شادی می کنم! ..

ولی فقط یک لحظه یاد تو همه چیز را به هم می ریزد ..

آن یک لحظه دلتنگی می آورد..

بغض می آورد ..

کاش هایی می آورد که باید آن ها را با خود به گور ببرم ..

می گویم اما این بار با صدایی گرفته! ..

می خندم اما این بار با نقابی بر روی صورتم! ..

شادی می کنم اما ..

امــــــا...(!) ..

سکـــوت کن ..

بگذار بغضهایت سربسته بماند! ..

گاهی سبک نشوی سنگین تری ..

+ تاريخ شنبه بیست و هفتم مهر ۱۳۹۲ساعت 13:48 نويسنده ░▒▓☼☻oOOomid☻☼▓▒░ |

حرف هایی هست,بدجور دل می شکنند!

بدجور دل می سوزانند!

بدجور خراب می کنند!

حرفهایی از نزدیک ترین کسانت,

از عزیزترین کسانت!
...
گاهی دلت میخواهد نزدیک ترین آنقدر عزیز نبود!

یا اگر بود کمی بیشتر حواسش به تاثیر حرفهایش بود...!!!

+ تاريخ شنبه بیست و هفتم مهر ۱۳۹۲ساعت 13:46 نويسنده ░▒▓☼☻oOOomid☻☼▓▒░ |
دلم خوش نیست

غمگینم

کسی شاید نمیفهمد

کسی شاید نمیداند

کسی شاید نمیگیرد مرا از دست تنهایی

تو میخوانی فقط شعری و زیر لب آهسته میگویی

عجب احساس زیبایی

تو هم شاید نمیدانی...

+ تاريخ شنبه بیست و هفتم مهر ۱۳۹۲ساعت 13:40 نويسنده ░▒▓☼☻oOOomid☻☼▓▒░ |


 
خسته ام ...

تکیه زده ام بر دیواری از سکوت ؛


گاه گاهی هق هق تنهایی هایم سکوتم را میخراشد


و نقشی از یادگاری میزند یادگاری هایی که کسی سواد خواندنش را ندارد


هیچ کس جز خدا!



+ تاريخ پنجشنبه شانزدهم خرداد ۱۳۹۲ساعت 18:0 نويسنده ░▒▓☼☻oOOomid☻☼▓▒░ |



آهنگ حضورت در کنارم آنقدر لطیف وشاعرانه است...



که مرا مدهوش میکند..



تو تنها کسی هستی که برایم ارزش فکر کردن داری..


 

روزت مبارک بهترینم




+ تاريخ چهارشنبه یازدهم اردیبهشت ۱۳۹۲ساعت 20:52 نويسنده ░▒▓☼☻oOOomid☻☼▓▒░ |
+ تاريخ چهارشنبه چهاردهم فروردین ۱۳۹۲ساعت 14:3 نويسنده ░▒▓☼☻oOOomid☻☼▓▒░ |

 

این روزها ....


اگر زیاد وفادار باشی ؛


با سگ


اشتباهت میگیرند ... !!!



+ تاريخ شنبه دوازدهم اسفند ۱۳۹۱ساعت 18:9 نويسنده ░▒▓☼☻oOOomid☻☼▓▒░ |

 

من با سایه ام حرف میزنم…



وقتی میان این هیاهوی آدمها،کسی سراغی از وجود تنهاییم نمی گیرد!



با سایه ام حرف میزنم …



وقتی همه بدنبال خوشبختیِ خیالیِ خود روز را به شب سنجاق میکنند!!



وقتی که تنهاییِ سردِ من،



میان حجم خالیِ نبودنِ کسی



از یاد میرود….



وقتی که دیوار پشت سر،تنها تکیه گاه بی روح من است.



وقتی که تو به روزمرگی های تنهای من بی توجهی؛



من با سایه ام حرف میزنم…



وقتی که دهانم پراز حرف است و کسی نیست لقمه ای درد دل با من شریک شود!



وقتی که عید من با جای خالی از حضور کسی پر نمی شود…



من با سایه ام حرف میزنم…



میدانم به تراوشات ذهن خسته ام می خندی



بخند



آری بخند به نداشته هایم که تو برای داشتنش چشم بینایی نداری!!



بخند اما…



یادت باشه کنار تنهایی شب های من نداشته هایم را به رخ نکشی!!



 

+ تاريخ شنبه پنجم اسفند ۱۳۹۱ساعت 15:5 نويسنده ░▒▓☼☻oOOomid☻☼▓▒░ |

 

نمي دانم دلم گم شده يا اوني كه دل به او سپردم.


نمي دانم عشقم گم شده يا معشوقم.


نمي دانم اعتماد بي جا كردم يا بي جا به من اعتماد كردند.


نمي دانم لياقت او را نداشتم يا او لايق من نبود.


نمي دانم من در حق عشقمان خيانت كردم يا او.او قدر ندانست يا من.


نمي دانم خدا اين را قسمت ما كرد يا ما خود قسمت را رقم زديم.


نمي دانم چرا وقتيكه دل بستن سهل است، دل كندن آسان نيست.


نمي دانم خدا به ما دل داد تا از دنيا ببريم يا دنيارو داد تا دل بكنيم.


هنوز نمي دانم با بودن او زندگي سخت است يا بي او.


تحمل جاي خاليش توي تك تك لحظه ها سخت تر است يا ...


نمي دانم شكستن غرورم سخت تر است يا شنيدن صداي شكستن قلبم.


نمي دانم تو به من عشق را آموختي يا مي خواهي نفرت را يادم بدهي.


نمي دانم كه بگويم: چرا آمدي؟ يا بپرسم كه؟ چرا رفتي؟


من نمي دانم تو به من بگو...


 

+ تاريخ جمعه چهارم اسفند ۱۳۹۱ساعت 18:11 نويسنده ░▒▓☼☻oOOomid☻☼▓▒░ |
 

آدم گاهی تهی می شود خالی می شود


دلش یک گوش می خواهد که فقط برایش حرف بزند غُر بزند


دلش می خواهد زیر دوش آب ریز ریز برای خودش اشک بریزد


دلش می خواهدزیر باران ساعت ها قدم بزند و خیس شود


دلش می خواهد برود ولی نرسد


دلش می خواهد فقط به صدای باران گوش دهد


دلش می خواهد ساعت ها بخار دهانش را نگاه کند


دلش می خواهد چشمانش را ببندد به هیچ چیز فکر نکند


دلش می خواهد.... دلش یک آغوش اَمن می خواهد


گاهی سعی می کند نفس عمیق بکشد


اما  این دلتنگی نمی گذارد


گاهی هر متنی که می بینی تو را یاد دلتنگی اَت می اندازد


گاهی هر نگاهی تو راه یاد دلتنگی اَت می اندازد


گاهی حتی می خندی خنده هایت هم تو را یاد دلتنگی اَت می اندازند


خنده اَت گریه می شود اَشکَت آه می شود دلت تنگ تر می شود


نفس کشیدن سخت تر می شود بُغضَت بزرگ تر می شود


نمی توانی آن را بیرون دهی  و این بُغض هی بزرگتر و بزرگتر می شود



 

+ تاريخ سه شنبه دهم بهمن ۱۳۹۱ساعت 18:30 نويسنده ░▒▓☼☻oOOomid☻☼▓▒░ |

اگــــر خـوانـدی...... !!!!!!!!


مــن این ها را بـرای " تـــو " نوشته ام ... نــــــه بـرای " او"




+ تاريخ سه شنبه بیست و ششم دی ۱۳۹۱ساعت 19:24 نويسنده ░▒▓☼☻oOOomid☻☼▓▒░ |


فــرامــوش کــردنـت بــرایـم مـثـل آب خــوردن است ...


 از همــان آبـهـایـی کــه مـیـپـرد تــوی گــلـو خــفــه ات میــکنـد ...


از همان هایی کــه بــایــد ساعـت هـا سـرفـه کـنـی ...


 از همــان هـایـی کــه بـی اختیــار اشـکــهایـت را جـاری میکـند


فراموش کردنت


کــــار سختــــــــــــی نیســـــــت !


کافیست دراز بکشــــــــم


چشم هایم را ببندم


و برای همیشه


… … .


بمیـــــــــــــــــــــرم


+ تاريخ سه شنبه دوازدهم دی ۱۳۹۱ساعت 11:56 نويسنده ░▒▓☼☻oOOomid☻☼▓▒░ |

 

نگو دوباره شروع کرد...


 تمام نشده بود که شروع شود...


 من عادت کرده ام به این هوای یک نفره...


 تمام حرف هایم را به میل خودت تفسیر کردی


 اما امیدوارم یادت باشد که می گفتم


 برای سرودن تو واژه ها را کم می آورم


 اماحالا که نیستی تمام واژه ها صف کشیده اند


 در بغض گلویم برای گفتن از تو...


 نمی دانم با این همه حرف نگفته چه کنم؟


 درکوچه ی دلتنگی سرگردانم...


  و می دانم زین پس تمام روزهایم دوباره بارانیست


 مانند همان روزهایی که نبودی...


 و من چه کودکانه تمام خنده هایم را نذرکرده ام


 تا گریه نکنم برای نبودنت!!!


 کاش موقع رفتنت می گفتی باشبها چکنم؟


 وقتی دلم هوای آغوشت را کرد به او چه بگویم؟


 به موهایم...به موهایم ...که مانند طفلی ماتمزده


 بهانه ی دستانت را میگیرد چه بگویم؟


 چقدر جملات عاشقانه لابلای موهایم


 جا گذاشته ای...


 چقدر آه در این سینه پنهان است...


 آه هایی که اگر بیرون بیایند دنیایی را می سوزانند...


 کاش می فهمیدی که بی تو همان غمزده ی


 همیشگی خواهم بود...


 

+ تاريخ شنبه بیست و پنجم آذر ۱۳۹۱ساعت 20:42 نويسنده ░▒▓☼☻oOOomid☻☼▓▒░ |

Ðe$igNÊR: M0zHgAN