کشتی مردی در یک طوفان عظیم غرق شد اما این مرد به طرز
معجزه آسایی نجات یافت و توانست خود را به جزیره ای
برساند.
این مرد با هزاران زحمت برای خود یک کلبه ساخت ...
روزی برای تهیه آب به جنگل رفته بود ؛ وقتی به کلبه
برگشت در کمال ناباوری دید که کلبه در حال سوختن است.
به بخت بد خود لعنت فرستاد و بعد شروع به گله کردن از
خدا کرد که : خدایا تو مرا در این جزیره زندانی کرده
ای و حالا که من با این بدبختی توانسته ام این کلبه را
برای خودم درست کنم باید اینگونه بسوزد!
مرد با همین افکار به خواب عمیقی فرو رفت ... .
صبح روز بعد با صدای بوق یک کشتی از خواب پرید ؛ او
نجات یافته بود!
وقتی سور کشتی شد ، از ناخدا پرسید چگونه فهمیدید که
من در این جزیره هستم؟
ناخدا پاسخ داد : ما علایمی را که با دود نشان می
دادید دیدیم!
روزی مردی با خداوند مکالمه داشت: خداوندا! دوست دارم بدانم بهشت و جهنم به چه شکل
هستند؟ خداوند او را به سمت دو در هدایت کرد و یکی از آنها را باز کرد مرد نگاهی به داخل
انداخت درست در وسط اتاق یک میز گرد بزرگ وجود داشت که روی آن یک ظرف غذا بود آنقدر بوی
خوبی داشت که دهانش آب افتاد افرادی که دور میز نشسته بودند بسیار لاغر و مریض حال بودند
به نظر قحطی زده می آمدند آنها در دست خود قاشق هایی با دسته بسیار بلند داشتند که این
دسته ها به بالای بازوهایشان وصل شده بود و هر کدام از آنها به راحتی می توانستند دست خود
را داخل ظرف غذا ببرند تا قاشق خود را پر نمایند اما از آنجای که این دسته ها از بازوهایشان
بلند تر بود نمی توانستند دستهایشان را برگردانند و قاشق را در دهان خود فرو ببرند. مرد با دیدن
صحنه بدبختی و عذاب آنها غمگین شد خداوند گفت تو جهنم را دیدی حال نوبت بهشت است مرد
به سمت اتاق بعدی رفت خداوند در را باز کرد آنجا هم دقیقا مثل اتاق قبلی بود یک میز گرد با یک
ظرف غذا روی آن و افراد دور میز آنها مانند اتاق قبلی همان قاشق های دسته بلند را داشتند ولی
بر خلاف افراد داخل آن اتاق پر نشاط و سلامت بودند می گفتند و می خندیدند مرد گفت خداوندا
نمی فهمم؟! خداوند پاسخ داد: ساده است فقط احتیاج به یک مهارت دارد می بینی؟ اینها یاد
گرفته اند که به یکدیگر غذا بدهند در حالی که آدمهای طمع کار اتاق قبل تنها به خودشان فکر
می کنند موسی در هنگام مرگ خود به شما می اندیشید هنگامی که عیسی مصلوب می شد
به شما فکر می کرد هنگامی که محمد وفات میافت نیز به شما می اندیشید گواه این امر کلماتی
است که آنها در دم آخر به زبان آوردند این کلمات را از اعماق قرون و اعصار به ما یادآوری می کنند
که یکدیگر را دوست داشته باشید که به همنوع خود مهربانی کنید که همسایه خود را دوست
بدارید زیرا که هیچ کس به تنهایی وارد بهشت نخواهد شد.
شما یادتون نمیاد، کاغذ
باطله و نون خشکه میدادیم به نمکی ، نمک بهمون میداد
بعدش هم نمک ید دار اومد که پیشرفت کرده بود نمک ید
دار میداد، تابستونها هم دمپایی پاره میگرفت جوجه های
رنگی میداد.
شما یادتون نمیاد، آخر همه فیلم ویدئوها شو ضبط
میکردن.
شما یادتون نمی یاد، بچه که بودیم می خواستیم بریم
حموم باید 1 ساعت قبل بخاری تو حموم روشن میکردیم.
شما یادتون نمیاد، کیک می خریدیم پونزه زار. کاغذ زیرش
رو هم می جویدم!
شما یادتون نمیاد آسیاب بشین میشینم، آسیاب پاشو
پامیشم، آسیاب بچرخ میچرخم، آسیاب پاشو،پا نمیشم؛ جوون
ننه جون، پا نمیشم؛… جوونه قفل چمدون،پامیشم..آسیاب
تند ترش کن، تندتر تندترش کن!
شما یادتون نمیاد موقع امتحان باید بین خودمون و نفر
بغلی کیف میزاشتیم رو میز که تقلب نکنیم.
شما یادتون نمیاد؛ جمعه شبا سریال جنگجویان کوهستان رو،
فرداش همه تو مدرسه جوگیر بودیم.
شما یادتون نمیاد ، پیک نوروزی که شب عید میدادن
دستمون حالمونو تا روز آخر عید میگرفتن!
شما یادتون نمیاد، اون قایق ها رو که توش نفت میریختیم
و با یه تیکه پنبه براش فتیله درست میکردیم و بعد
روشنش میکردیم و میگذاشتیمش تو حوض. بعدش هم پت پت صدا
میکرد و حرکت میکرد و ما هم کلی خر کیف میشدیم..!!!
شما یادتون نمیاد اونجا که الان برج میلاد ساختن، جمعه
ها موتورهای کراس میومدن تمرین و نمایش. عشقمون این
بود که بریم اونا رو ببینیم. راستی چی شدن اینا؟
شما یادتون نمیاد سریال آیینه ، دو قسمتی بود اول زن و شوهر ها بد بودند و خیلی دعوا میکردند بعد قسمت دوم : زندگی شیرین می شود بود و همه قربون صدقه هم می رفتند. یه قسمتی بود که زن و شوهر ازدواج کرده بودند همه براشون ساعت دیواری اورده بودند. بعد قسمت زندگی شیرین میشود جواد خدایاری و مهین شهابی برای زوج جوان چایی و قند و شک…ر بردند همه از حسن سلیقه این دو نفر انگشت به دهان موندند و ما باید نتیجه میگرفتیم که چایی بهترین هدیه عروسی می تونه باشه.
شما یادتون نمیاد: ستاره آی ستاره پولک ابر پاره، به
من بگو وقتی که خواب نبودی بابامو تو ندیدی؟
دیدمش از اونجا رفت اون بالا بالاها رفت بالا پیش خدا
رفت
خدا که مهربونه پیش بابام میمونه
گریه نمیکنم من که شاد نباشه دشمن
شما
یادتون نمیاد،انگشتامونو تو هم کلید
میکردیم یکیشونو قایم میکردیم اینو
میخوندیم: بر پاااا…
.بر جاااا…. کی غایبه؟ مرجاااان…دروغ
نگو من اینجااام…
خبری که این روزا خیلی داغ یه چیزایی می گن من نمی گما ولی بعضی از این سایت ها یا وبلاگ ها حالا واسه بالا رفتنه بازدید یا اطلا عات کمشون یه خبر زدن داغ داغ که دستات می سوزه دست نزنی بهشون.
اما خبره اینه ( بخون حالشو ببر ):
اول از همه واسه متن زیر راهنما میزارم راحتتر بخونی دووست من
رنگ های متن:
سند تاریخی <= با این رنگ
شایعه <= با این رنگ
نقل قول من <= با این رنگ
عهدنامه ترکمانچای قراردادی است که در 21 فوریه 1828 پس از پایان جنگ ایران و روسیه در قفقاز جنوبی و آذربایجان بین روسیه و ایران امضا شد. برای امضای این پیمان از سوی فتح علی شاه پادشاه ایران میرزا عبدالحسن خان و آصف الدوله و از سوی روسیه تزاری ایوان پاسکویچ حضور داشتند.
طی این قرارداد قلمروهای باقی مانده ایران از معاهده ی گلستان در قفقاز شامل خانات ایروان، مناطق تالش و اردوباد و بخشی از مغان و شیروان به روسیه واگذار شد. ایران حق کشتیرانی در دریای مازندران را از دست داد و ملزم به پرداخت ۱۰ کرور طلا به روسیه شد. بر طبق این قرارداد روسیه قول داد از پادشاهی ولیعهد وقت عباس میرزا حمایت کند.
مفاد عهدنامه رو بخونید یادآوری می شه
علاوه بر امضای معاهده ترکمانچای زیر فشار روسها یک عهد نامه تجاری نیز با آنان به امضا رسید که تمام بازار ایران را بدون هیچ مانعی در اختیار روسها قرار میداد.
به قول بچه ها گفتنی اسمش عهدنامه ی ترکمنچای نبود بگو ننگ نامه ی ترکمنچای
ولی نامردیه; تصمیم نگیرین اول اینو بخونین بعدا بگین این چه عهد نامه ی گندی بود که ایران قبول کرد
پس از پیمان نامه ی گلستان دوره دوم جنگهای ایران و روسیه آغاز شد. در این میان جنگ گنجه مهمتر از همه مینمود. عباس میرزا فرمانده سپاه ایران با حرکت به سوی گنجه در این منطقه سنگر گرفت. در این میان پاسکوویچ فرمانده سپاه روس نیز خود را به این منطقه رساند. ابتدا عباس میرزا به د لیل برخی آشفتگیها در سپاه خود خواست که جنگی اتفاق نیافتد اماتلاش او موثر نیافتاد و جنگ وسیعی در این منطقه در گرفت. در پایان سپاه روس فاتح میدان شد. عباس میرزا سرانجام در ناحیه ترکمنچای خواست که جلوی پاسکوویچ را بگیرد اما در آنجا نیز شکست خورد و سرانجام مجبور شد که شرایط صلح را بپذیرد. در این میان پاسکوویچ که خود را مغرور از فتح جنگ میدید برای سپاه ایران ضرب الاجلی تعیین کرد و گفت چنانچه تا پنج روز تکلیف صلح مشخص نشود عازم تهران خواهد شد. در این میان شاه سرانجام تن به امضای عهدنامه ترکمنچای داد.
دوباره برو شایعه رو بخون خیلی مسخرست.
حالا خودمونیم بد وضعیتی گیر کرده بود نمی دونم اگه من بودم چیکار می کردم
تو بودی چیکار می کردی؟؟؟؟؟؟؟؟؟
برو تو نظر ها بتایپ هم من بخونم هم بقیه
اگه با مرورگر firefox اومدی انتظار نداشته باش رنگایی که نوشتم معلوم بشه برو با internet explorer بیا
الو سلام
منزل خداست؟
این منم مزاحمی که آشناست
هزار دفعه این شماره را دلم گرفته است
ولی هنوز پشت خط در انتظار یک صداست
شما که گفته اید پاسخ سلام واجب است
به ما که می رسد ، حساب بنده هایتان جداست؟
الو دوباره قطع و وصل تلفنم شروع شد
خرابی از دل من است یا که عیب سیم هاست؟
چرا صدایتان نمی رسد کمی بلند تر
صدای من چطور؟ خوب و صاف و واضح و رساست؟
اگر اجازه می دهی برایت درد دل کنم
شنیده ام که گریه بر تمام دردها شفاست
دل مرا بخوان به سوی خود تا که سبک شوم
پناهگاه این دل شکسته خانه ی شماست
الو ، مرا ببخش ، باز هم مزاحمت شدم
دوباره زنگ می زنم ، دوباره ، تا خدا خداست
دوباره ...